قاصدكقاصدك، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

قاصدک اومده هوراااا

آخرين دلنوشته هاي مادرانه سال نود(3)

دوستان خوبم سلام سومین مامانی که دل نوشته پایان سال خود را برای ما ارسال کرده مامان عسل جون از مشهد است لطفا ادامه مطلب را ببینید  نزدیک به دو ساعت دیگه به تحویل سال 90 به سال 91 مونده. عسل و باباش خوابن. هوا روشن شده و من تمام شب رو بیدار بودم. خواستم از آخرین ساعات سال استفاده کنم. با ذهنی سرشار از افکار جور واجور، آروم آروم هفت سین امسالمونو چیدم. فقط و فقط به امید فردا و به عشق دو تا گل خونواده ی شاد و کوچکم، عسل و حمیدرضا. حس غریبی دارم. توی این ساعت فقط تونستم پناه بیارم به نوشتن.... خدایا من که بنده ی خوبی نبودم و نیستم اما حکمتتو نمیدونم! حکمت این همه عشقی رو که به من نثار میکنی و این همه محبتی که همی...
8 فروردين 1391

آخرين دلنوشته هاي مادرانه سال نود(1)

دوستان خوبم سلام سال نود هم بالاخره به پایان راه رسید و بوی خوش عید همه جا رو پر کرده و همه سرمست از بوی بهار اما... واقعا وارد سال ٩١ میشویم و سال ٩٠ رو برای همیشه فراموش می کنید حتما این سال برای همه شما پر از ماجراهای ریز و درشت بوده که به سادگی از یاد تان نمیرود. قاصدک آمادگی دارد دلنوشته های پایان سال شما را منتشر کند. اولین دلنوشته پایان سال متعلق به مامان حنا جون از دزفول است. لطفا ادامه مطلب را از دست ندهید سلام دوستای خوب و مهربونم امسال سال ٩٠ سال خوبی بود نمی دونم شما هم با من هم عقیده هستید یا نه امسال نمی دونم چی جوری اومدو تموم شد یعنی ما انقده سرمون گرم زندگی بود کاش سرمون گرم خوبی و خوشی با...
29 اسفند 1390

آخرين دلنوشته هاي مادرانه سال نود(2)

دوستان خوبم سلام دومین مامانی که دل نوشته پایان سال خود را برای ما ارسال کرده مامان زهرا چشم عسلی از مشهد است لطفا ادامه مطلب را ببینید بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز خوش به حا...
29 اسفند 1390

دل نوشته (3)مامان اليسا جون از شيراز

       معذرت خواهي از اليسا فرشته کوچولوی من باید امشب صادقانه ازت معذرت خواهی کنم به خاطر اینکه این روزها وقت کمی واست دارم. حتی وقتی توی خونه هستم مجبورم کمی از وقتم را واسه کارهای اداره صرف کنم. خیلی خیلی شرمنده تو هستم که گاهی که می یای کنارم و ازم می خواهی که بغلت کنم یا باهات " ما گلیم ما سنبلیم و..." را بازی کنم واست وقت ندارم و بدتر از همه اینکه گاهی سرت داد می زنم و ازت می خواهم که تنهام بگذاری هروقت تو بعد از داد کشیدن من بیشتر بهم می چسبی و می گی ماما خیلی شرمنده ات میشم نمی دونم می تونی شرمندگی را از بغل گرفتن و بوسیدنت بفهمی . هر وقت که می خوابی و من خوشحالم که زود می خوابی و من می ...
26 اسفند 1390

دل نوشته های مادرانه (2)مامان تارا جون ازیاسوج

دخترکم تارا برای تو كوله بارم پر از خستگي است و چه سنگين...            همه وجودم انباشته از سرماي دي                      ...اينك قدم بردار بهار من                             به پيشوازم بيا آغوش من قدمگاه تو               و دلم فرش زير پايت      &n...
15 اسفند 1390

دل نوشته هاي مادرانه(1)مامان حنا جون از دزفول

  عزیزم حنا جونم خیلی دوستت دارم عزیز مامان واژه ای نمیابم برای بیان احساسات و دوست داشتنم فقط بدون مامان خیلی تو رو دوست داره روزی اینها رو خواهی خوند می دونم بالاخره اون روز خواهد رسید فقط این عشقو دوست داشتن من و بابایی رو بپذیر و باور کن کنارم باش و  تنهام نزار عزیزم که بدون تو من نمی دونم چیکار کنم  برات آرزوی خوشبختی و موفقیت در زندگی ات را دارم عمرم نفسم عشقم زندگی ام             ...
3 اسفند 1390
1