قاصدكقاصدك، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

قاصدک اومده هوراااا

بوق بوق؛ برید کنار

بوق بوق برید کنار  برید کنار دیوار ... بوق بوق برید کنار  برید کنار دیوار دارم میام با ماشین برید کنار، له نشین با یک ماشین گنده  با فرمون و با دنده قائون قائون می رونم فرمونو می چرخونم این کاسه جای گازه داده مامان اجازه این ماشینه نه بالش مامان نداره کارش میرم به سوی بازار یالا بشید زود سوار وقتی شدید پیاده باید بدید کرایه   ...
3 فروردين 1391

روی انگشت بهار

روی انگشت بهار شاپرک می خندد ... روی انگشت بهار شاپرک می خندد بال هایش را، باز می کند، می بندد شاپرک می داند که بهار آمده است بر سر کوه، نسیم باز چادر زده است از هوا انگاری بوی گل می بارد شاپرک در چشمش آسمانی دارد چشمه می جوشد باز مثل آواز بهار شاپرک می داند هست آغاز بهار شاپرک بالش را لحظه ای می بندد عکس او در چشمه مثل گل می خندد. ...
2 فروردين 1391

من و دو چرخه ام

شعر زير ارسالي از طرف احسان جون از مشهد است     من ودوچرخه باهم به تیر برق خوردیم عجب تصادفی بود چه خوب شد نمردیم! دوجای کله ام شد قلمبه مثل گردو دوچرخه بدترازمن شکست کله ی او دوچرخه بازی من چه قدر درد سر داشت مقصرش کسی بود که تیر برق را کاشت. ...
23 اسفند 1390

لبخند خورشید

  چشمان خورشید از آسمان ها ....   چشمان خورشید از آسمان ها یک روز افتاد برآب دریا تا آب را دید با ناز خندید دریای آبی از شوق لرزید لبخند خورشید گرمست و زیبا دریای آبی پرشور  و غوغا   ...
22 اسفند 1390

ماهیگیرفداکار

  اتل متل توتوله رفتم لب رودخونه دیدم دوتا کوتوله شنا ..   اتل متل توتوله رفتم لب رودخونه دیدم دوتا کوتوله شنا بلدنبودند اما تو آب پریدند   رودخونه ی پر از آب می رفت به سوی مرداب یه ماهیگیر با قلاب ایستاده بود لب آب کوتوله ها داد زدند هردوتا فریادزدند: کمک کمک، ای ماهیگیر ما دوتا را از آب بگیر ماهیگیرفداکار اون مرد خوب و پرکار می خواست ماهی بگیره اما به جای ماهی کوتوله ها را کرد شکار ...
21 اسفند 1390

بهار میاد، با گلهای رنگارنگ

      بازم بهار می خواد بیاد مهمون خونه ها بشه می خواد ...       بازم بهار می خواد بیاد مهمون خونه ها بشه می خواد یه کاری بکنه لبها به خنده وا بشه پروانه ها رو میاره  پر بزنن تو باغچه ها صورت گل را ببوسن حرف بزنن با باغچه ها آدمها رو وا می داره خونه تکونی بکنن بلبلا ر ووا می داره تا نغمه خونی بکنن به ابر می گه بازم ببار به روی هر شهر و دیار بازم شکوفا می کنه گلها رو توی سبزه زار بهار میاد با یک سبد پر از گلای ر...
20 اسفند 1390

بالش درختی من

    یک بالش رنگی دارم که روش درخت و گل داره .....   یک بالش رنگی دارم که روش درخت و گل داره گاهی روی درخت من نم نم بارون می باره شب که می شه خواب می بینم از این درخت بالا می رم به آسمون دست می زنم ستاره ها رو می گیرم صبح که می شه یواش یواش از شاخه هاش پایین می آم چند تا ستاره چسبیده رو دست و صورت و پاهام   ...
16 اسفند 1390

خوش به حال شاپرک

بر درخت خانه‏ی ما یک کبوتر لانه دارد توی یک سوراخ کوچک مارمولک خانه دارد گربه‏ ی ناز و ملوسی آمده در خانه‏ی ما آمده در زیر پله بچه زاییده در آنجا شاپرک هم خانه دارد خانه‏اش بسیار زیباست خوش به حال شاپرک، چون خانه‏ی او روی گل ‏هاست.       ...
15 اسفند 1390