قاصدكقاصدك، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

قاصدک اومده هوراااا

نردبان مهربان

  یکی دو تا از دندان های نردبان افتاده بود. برای همین از کار بی کارش کردند و او را گذاشتند یک گوشه ی حیاط که تو دست و پا نباشد . دو تا کلاغ آمدند روی نردبان نشستند . یکی از کلاغ ها....   یکی دو تا از دندان های نردبان افتاده بود. برای همین از کار بی کارش کردند و او را گذاشتند یک گوشه ی حیاط که تو دست و پا نباشد . دو تا کلاغ آمدند روی نردبان نشستند . یکی از کلاغ ها مامان بود و یکی جوجه. مامان کلاغه گفت : یا مثل همه ی جوجه کلاغ ها از این جا می پری تا پرواز کردن را یاد بگیری ، یا لانه بی لانه. جوجه کلاغ خواست بپرد، پاهاش لرزید، دلش ترسید و از جایش تکان نخورد. مامان کلاغه پر کشید و رفت. ن...
12 بهمن 1391

روایتی متفاوت از یک معجزه (بالی برای پرواز)

  خیلی دلم گرفته بود. می خواستم به داخل حیاط بروم اما باران می آمد. منتظر ماندم تا باران قطع شد. بوی نم خاك، تمام فضای حیاط را پركرده بود. روی ایوان ماندم تا...     خیلی دلم گرفته بود. می خواستم به داخل حیاط بروم اما باران می آمد. منتظر ماندم تا باران قطع شد. بوی نم خاك، تمام فضای حیاط را پركرده بود. روی ایوان ماندم تا كسی بیاید و من را از پله ها پایین بیاورد. روبه آسمان كردم و گفتم: «خدایا! اگر الان من فلج نبودم، می توانستم خودم بدون كمك كسی و بدون ویلچر از پله ها پایین بیایم اما حیف كه دست تقدیر مرا این گونه زمین گیر كرده است.» به پروانه هایی كه به دور گل های محمدی طواف می كردند،...
9 بهمن 1391

آلبوم حیوانات

یه روز عکاس هنرمندی به جنگل سبز رفت  و گفت من اومدم از هر کسی که عکس یادگاری دوست داره عکس بگیرم. تا آقای عکاس دوربینشو دراورد چند تا گاو سیاه و سفید اومدند جلو و اینجوری نگاهش کردند. مثل  اینکه تا حالا دوربین ندیده بودند! عکاس هم همینطوری عکسشونو گرفت. این بچه فیل....   یه روز عکاس هنرمندی به جنگل سبز رفت  و گفت من اومدم از هر کسی که عکس یادگاری دوست داره عکس بگیرم. تا آقای عکاس دوربینشو دراورد چند تا گاو سیاه و سفید اومدند جلو و اینجوری نگاهش کردند. مثل  اینکه تا حالا دوربین ندیده بودند! عکاس هم همینطوری عکسشونو گرفت. این بچه فیل های دوقلوی بانمک  داشتن با هم بازی م...
3 بهمن 1391

جیرجیرک و همسایه‌ها

در کنار یک جوی آب محل زندگی چند حشره و دو قورباغه بود. سوسک سیاه، کرم شبتاب، کفشدوزک ،ملخ سبز و جیرجیرک، حشراتی بودند که آنجا زندگی می کردند. آنها همه همسایه های هم بودند و زندگی خوبی در کنار هم داشتند. شبها که می شد.... در کنار یک جوی آب محل زندگی چند حشره و دو قورباغه بود. سوسک سیاه، کرم شبتاب، کفشدوزک ،ملخ سبز و جیرجیرک، حشراتی بودند که آنجا زندگی می کردند. آنها همه همسایه های هم بودند و زندگی خوبی در کنار هم داشتند. شبها که می شد کنار هم می نشستند و برای هم خاطرات شیرین زندگیشان را تعریف می کردند. کرم شبتاب شب را برای آنها روشن می کرد. قورباغه ها آواز می خواندند. کفشدوزک همین طور که به حرف های دیگران گوش ...
1 بهمن 1391

توقع لاک‌پشتی

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه...   یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک نیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک ...
25 دی 1391

مغازه بازی

بچه ها می خواستند مغازه بازی کنند. اول جایی را به عنوان مغازه انتخاب کردند. هر چه اسباب بازی داشتند داخل مغازه در جاهای مناسب چیدند. بعد کاغذهایی را به شکل مستطیل قیچی کردند و... بچه ها می خواستند مغازه بازی کنند. اول جایی را به عنوان مغازه انتخاب کردند. هر چه اسباب بازی داشتند داخل مغازه در جاهای مناسب چیدند. بعد کاغذهایی را به شکل مستطیل قیچی کردند و با آنها پول درست کردند. میثم، آقای فروشنده شد و  مینا هم، خانم خریدار. مغازه بازی شروع شد. مینا یک عالمه چیز خرید و میثم با ماشین حساب قیمت ها را حساب کرد و پول  گرفت. اما خیلی زود مغازه بازی خسته کننده شد. بچه ها فکر کردند اگر افراد بیشتری از مغازه...
25 دی 1391

بخاری لجباز نیست

هوا سرد بود. فرش کف اتاق یخ کرده بود. به هیچ دیواری نمی شد تکیه کرد. دیوارها سرد سرد بودند. اما بخاری هیچ کاری نمی کرد. مثل اینکه حسابی... هوا سرد بود. فرش کف اتاق یخ کرده بود. به هیچ دیواری نمی شد تکیه کرد. دیوارها سرد سرد بودند. اما بخاری هیچ کاری نمی کرد. مثل اینکه حسابی عصبانی بود و اصلا نمی خواست مثل هر روز خونه رو گرم کنه. بخاری انقدر لج کرده بود که دیگه به هیچ حرفی گوش نمی داد. می گفت چقدر بیخودی کار کنم؟ چرا هیچ کس توی این خونه به حرف من گوش نمی‌ده؟ سرمای خونه بیشتر و بیشتر شد تا بالاخره همه رو کلافه کرد. هر کسی به فکر افتاد تا برای گرم کردن خونه یه کاری بکنه. بابای خونه فکر کرد جلوی عبور سر...
18 دی 1391

ماجرای دندان خرگوش

  یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک  جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که.... یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک  جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد . یک روز  یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.   خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار  خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت .  خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا ...
19 ارديبهشت 1391

به من بگو پدر

  صدای پای بابا بود.اتاق ها پر از عطر گل محمدی شد. بابا تا فاطمه را دید، دست هایش را با مهربانی باز کرد و گفت:«...   صدای پای بابا بود.اتاق ها پر از عطر گل محمدی شد. بابا تا فاطمه را دید، دست هایش را با مهربانی باز کرد و گفت:«سلام دختر عزیزم!» فاطمه (س) با خوش حالی جلو رفت تا دست او را ببوسد. بابا، صورت دختر بهتر از گلش را بوسید. حالش را پرسید. بعد نشست و به پشتی ساده ی اتاقش تکیه داد. گنجشک ها روی درخت نخل جیک جیک کردند.مرغابی ها در حیاط دنبال هم دویدند. فاطمه خواست پدر را صدا بزند. فوری فکر کرد چگونه صدایش کند. به او بگوید بابا یا صدایش بزند:« ای رسول خدا» ...
4 ارديبهشت 1391