نی‌نی از خواب بیدار شد ولی خیلی بد اخلاق بود الکی گریه می کرد. مامان به بابا گفت هنوز خوابش میاد من دارم ظرفارو می شورم دستم بنده .لطفا دوباره خوابش کن .....

بابا نی نی رو برد توی تختخوابش اما نی نی جیغ زد و یقه بابا رو گرفت .اصلا دلش نمی خواست تو تختخوابش بخوابه . مامان صدا زد یه بالش براش بذار روی زمین و پیش خودت بخوابونش . بابا بالش آورد اما نی نی دوباره جیغ زد. بابا گفت از این بالش خوشت نیومد؟ بذار یه بالش دیگه پیدا کنم. بعد از چند لحظه نی نی ساکت شد .مثل اینکه از بالش جدیدی که بابا پیدا کرده بود خوشش اومده بود. نی نی روی بالش دوست داشتنی خودش خوابیده بود .اما بالشه بعضی وقتا تکون می خورد .اولش نی نی ساکت بود اما کم کم از تکون خوردن بالش خندش می گرفت.

بعد بالش تشنه اش شد .یه لیوان آب برای خودش ریخت و خورد یه کمی هم به نی نی آب داد .بعد خسته شد و خودش هم یه کمی خوابید . بالش روی زمین خوابیده بود نی نی هم روی بالش .بعد بالش یه کمی فکر کرد و گفت وای هنوز نمازمو نخوندم .بالش می خواست نی نی رو بذاره روی زمین و بره نماز بخونه. اما نی نی دلش نمی خواست بره روی زمین دوباره می خواست گریه کنه .یه دفعه بالش با یه صدای کلفت گفت: ای بابا مگه من بالشم که روی من خوابیدی .نی نی یه عالمه خندید .وقتی ساکت شد دوباره همون صداهه گفت :می گم مگه من بالشم .دوباره نی نی زد به خنده .اندفعه صداهه گفت مگه من تختخوابم .دوباره نی نی قه قه خندید.تا ساکت شد صداهه گفت مگه من ملافم ؛مگه من فرشم؛مگه من  هندوانم ...

نی نی انقد خندید و خندید و خندید تا اخلاقش خوب خوب شد .حالا بابا نی نی رو گذاشت روی زمین و رفت نمازش رو بخونه .

آخه اون موقع که بابا برای نی نی بالش آورد و نی نی جیغ زد، بابا تصمیم گرفت به جای بالش نی نی رو روی سینه خودش بخوابونه .نی نی هم که خیلی بابا رو دوست داشت روی دل بابا لم داد و ساکت شد .