قاصدكقاصدك، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

قاصدک اومده هوراااا

خانم دکتر و یه‌عالمه شیطونی

1390/12/5 10:47
نویسنده : خاله ستاره
294 بازدید
اشتراک گذاری

 

خانم دکتر و یه‌عالمه شیطونی

خانم دکتر هر چقدر منتظر شد هیچ مریضی وارد مطب نشد. دیگه خسته و کلافه شده بود، که یه دفعه ....

تلفن مطب زنگ زد .یه مریض پشت خط بود که گفت خودش نمی تونه بیاد مطب، و از دکتر خواست که به دیدنش بره .دکتر که ظاهرا چاره ی دیگه ای نداشت به دیدن مریض رفت.

مریض روی زمین خوابیده بود و تخمه می شکست .و گاهی هم داد می زد آی آی سرم .چقدر حالم بده .

خانم دکتر گوشی معاینه شو گذاشت روی قلب مریض و گفت:بگو :" آ "

آقای مریض اشتباهی گفت :" او "

دکتر خندید و این بار محکم تر گفت  بگو : آ .

آقای مریض یه عالمه دهنشو باز کرد و گفت آ.....

 دکتر گفت :آفرین ،آفرین دیدی ترس نداره . بعد یه شکلات به آقای مریض داد که گریه نکنه.

آقای مریض گفت دکتر من آمپول می خوام که زودتر خوب بشم. خانم دکتر اخم کرد و گفت ما آمپول نداریم .

به جای آمپول شربت بخورید .شربتای ما تلخ نیستند .بعد یه شیشه شربت از خانم منشی گرفت و چند تا قاشق به آقای مریض داد .بعد فکر کرد اگه توی لیوان شربت بریزه بهتره . خانم منشی رفت یه لیوان آورد تا دکتر توش شربت بریزه …

دکتر برای سومین بار لیوان شربت رو پر کرد و به آقای مریض گفت بفرمایید. ولی آقای مریض دیگه شربت نمی خواست. یواشکی به خانم منشی اشاره کرد و گفت لطفا شما بخورید من دیگه جا ندارم .خانم منشی شربت رو خورد ؛ ولی دکتر بازم دوست داشت هی توی لیوان شربت بریزه .اصلا دیگه دلش نمی خواست دکتر بازی کنه .حالا هوس کرده بود خاله بازی کنه .حالا: مثلا مامان، خاله است و بابا ،شوهر خاله است .

ولی بابا هنوز دوست داشت آقای مریض باشه .هی می گفت :خانم دکتر، خانم دکتر .

دکتر عصبانی شد و گفت من دیگه  دکتر نیستم ..من ،خاله سیما  هستم  . مامان هم خاله مینا است و شما شوهر خاله هستی .حالا باید بیایید خونه ی ما  مهمونی !بعد به عروسکش اشاره کرد و گفت : بچتون رو هم با خودتون بیارید با بچه ی من بازی کنه !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ثمین
5 اسفند 90 21:23
سلام اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید منتظرتون هستم