آخرين دلنوشته هاي مادرانه سال نود(3)
دوستان خوبم سلام
سومین مامانی که دل نوشته پایان سال خود را برای ما ارسال کرده مامان عسل جون از مشهد است
لطفا ادامه مطلب را ببینید
نزدیک به دو ساعت دیگه به تحویل سال 90 به سال 91 مونده. عسل و باباش خوابن. هوا روشن شده و من تمام شب رو بیدار بودم. خواستم از آخرین ساعات سال استفاده کنم. با ذهنی سرشار از افکار جور واجور، آروم آروم هفت سین امسالمونو چیدم. فقط و فقط به امید فردا و به عشق دو تا گل خونواده ی شاد و کوچکم، عسل و حمیدرضا.
حس غریبی دارم. توی این ساعت فقط تونستم پناه بیارم به نوشتن....
خدایا من که بنده ی خوبی نبودم و نیستم اما حکمتتو نمیدونم! حکمت این همه عشقی رو که به من نثار میکنی و این همه محبتی که همیشه به این بنده ی نا شکرت داشتی رو نمیدونم!
خدای من، پناه بی کس های من، ای تویی که فقط تو میدونی برای مریم چه ها گذشت و چه ها خواهد آمد، ای تویی که چه به یادت بودم و چه نبودم، چه شکر گفتم و چه کفر، همیشه همراهم بودی. خدایا ازت ممنونم که این همه دوستم داری. ممنونم بخاطر خوشبختیم. ممنونم بخاطر داده هات و شکرت میکنم بخاطر نداده هات که یقین میدونم نداشتنشون برام بهتر بوده.
خدایا در این آستانه ی سال نو عاجزانه و ملتمسانه به درگاه پر عظمتت سر فرود میارم و برای تمام کسانم و تمام دوستانم و تمام انسان ها و برای خودم، طلب لطف مداوم و بی کرانتو دارم.
پروردگارا من اگر با تو اونچنان نبودم که باید، تو اما با من انچنان بودی که خدایی تو را سزد.
معبودم امیدم به درگاه توست در این آغاز سالی دوباره نو....
سال نو مبارک
اینم از هفت سین امسال ما
البته اگه درست بشمرین 9 تا سینه! خوب من دوست دارم همه چیز سر سفره ام باشه! خوشگله مگه نه؟
انگشتام سر چسبوندن اون روبانا به جام ها پر از چسب آلفا شده!
با آرزوی سالی خوش برای همگی
مریم